ادیب مهرابی یزدیادیب مهرابی یزدی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

باغ آرزوهای ما

روز موعود

1393/7/5 23:27
نویسنده : Nooshin Arash
177 بازدید
اشتراک گذاری

روز 30 شهریور فرا رسید . همه منتظر بودن تا من به دنیا بیام . مامان و بابا ساعت 8 صبح رفتن بیمارستان دهخدا . مامان مهین و خاله منیره هم فبل از ما رسیده بودن . مامان رفت به اتاق عمل و من ساعت 10 صبح به دنیا اومدم . توی اتاق عمل وقتی منو بیرون آوردن خانم دکتر لاوری گفت ماشالا چه پسر لپو خوشگلی و من شروع به گریه کردم . بعد از اینکه منو تمیز کردن ، آوردنم پیش مامان و صورتمو چسبودن به صورت مامانی . همین که مامانی گفت " ابهی پسرم خوش اومدی " من آروم شدم و صدای مامانمو شناختم بعد منو بردن پیش بابا و مامان بزرگا و خاله و عمه هم اونجا بودن ...

من همین طوری گریه می کردم . چون از یه جای گرم و خوب منو آورده بودن به یه جای روشن و سرد . ولی الان دیگه بهش عادت کردم و اینجا رو خیلی خیلی دوست دارم .محبت

روز دوم ازم عکس پرسنلی انداختن . اینم عکس منه ...

خداییش کپی بابابزرگم هستم نه ؟؟؟؟؟؟

خانمی که عکس می انداخت کلی ازم تعریف کرد و می گفت هیچ بچه ای چشماش مثل من باز نبوده آرام

موقع تولد وزنم سه کیلو و نیم و قدم 51 سانت بود .

خداییش کسی فکر نمی کرد من اینقدر ناز و دوست داشتنی و گوگولی باشم ......... همه رو غافلگیر کردم

پسندها (2)

نظرات (0)